کد مطلب:243783 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:168

خطبه رسای حضرت در کودکی
[59] 12 - ابوجعفر طبری آورده است:

از ابو محمد حسن بن علی (امام عسكری) علیه السلام، روایت شده كه فرمود: امام جواد علیه السلام بسیار گندم گون بود؛ به گونه ای كه اهل شك و تردید درباره ی آن حضرت - كه بیست و پنج ماهه بود -، گفتند: او، از فرزندان امام رضا علیه السلام نیست؛ آن نفرین شدگان، گاهی اظهار داشتند: آن حضرت از «شنیف اسود»، غلام امام رضا علیه السلام به هم رسیده و زمانی گفتند: او، از شخصی بنام «لؤلؤ» است و آنان، در زمانی كه امام رضا علیه السلام در دستگاه خلافت مأمون به سر می برد، امام جواد علیه السلام را كه كودكی در مكه و در میان گروهی از مردم، در مسجد الحرام بود، گرفتند و نزد قیافه شناسان بردند و او را در معرض قضاوت آنان قرار دادند؛ اما قیافه شناسان، چون در



[ صفحه 47]



حضرت نگریستند و او را ورنداز كرده و تیز نگریستند؛ به سجده افتادند؛ سپس سر از سجده برداشتند و به اهل شك و تردید گفتند: وای بر شما! مانند این ستاره درخشان و این نور پرتو فشان، در معرض قضاوت امثال ما قرار می گیرد؟ به خدا سوگند! این آقا، دارای حسب و نسب پاك و پاكیزه است و به خدا سوگند! جز در پشتهای پاك و مزكی و رحمهای طیب و طاهر، آمد و شد نداشته است؛ به خدا سوگند! او، جز از فرزندان امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام و پیامبر خدا صلی الله علیه و اله و سلم، نیست؛ باز گردید و از خدای متعال درخواست بخشش كنید و از وی، آمرزش بخواهید و در همانند این آقا شك و تردید به خود راه ندهید.

امام جواد علیه السلام كه در آن هنگام بیست و پنج ماهه بود، با زبانی برنده تر از شمشیر و روان تر از آب روان و در كمال فصاحت و بلاغت، به ایراد سخن پرداخت و چنین فرمود:

سپاس و ستایش، خدایی را سزاست كه ما را از نور خود و با دست قدرت خویش آفرید و از میان آفریدگانش برگزید و امامت داران خلق و وحی خویش قرارمان داد؛ ای گروه مردم! همانا من محمد، پسر علی رضا، پسر موسی كاظم، پسر جعفر صادق، پسر محمد باقر، پسر علی سجاد، پسر حسین شهید، پسر علی بن ابی طالب، پسر فاطمه زهرا و پسر محمد مصطفی - درود خدا بر همه ی آنان باد - هستم؛پس، آیا درباره كسی مثل من، شك و تردید پدید می آید؟ و بر من و پدر و مادرم، تهمت و افترا بسته می شود؟ و من، در معرض قضاوت و داوری قیافه شناسان، قرار داده می شوم؟!

و آن حضرت فرمود: به خدا سوگند! من به نسبتهای فامیلی ایشان، از پدرانشان آگاه ترم!

به خدا قسم! من، به نهان و آشكار آنان، داناتر می باشم و من، هر آینه، به خود ایشان و آنچه به سوی آن رهسپارند، آگاه ترم و این سخنان را از روی حقیقت می گویم و به راستی و درستی آشكار می سازم، این دانشی است كه خدای متعال، قبل از آفرینش تمامی آفریدگان و بعد از افراشتن آسمان و گستردن زمین، ما را وارث آن گردانیده است.

و به خدا سوگند یاد می كنم كه اگر همدستی باطل بر علیه ما و غلبه دولت كفر بر ما و مستولی شدن ظالمانه اهل شك و شرك و تفرقه و نفاق بر ما و چنگ اندازی آنان، به حق و حقوق ما نبود، هر آینه سخنی بر زبان می راندم كه خلق اولین و آخرین، دچار شگفتی شوند؛ سپس دست مباركش را بر دهان خود نهاد؛ آنگاه فرمود: ای محمد! سكوت اختیار كن، چنانكه



[ صفحه 48]



پدرانت، سكوت كردند: «پس صبر كن، آنگونه كه پیامبران «اولوالعزم» صبر كردند و برای عذاب آنان شتاب مكن..» [1] تا آخر آیه.

سپس متوجه مردی كه در كنارش بود، شد و دستش را گرفت و در حالی كه مردم راهش را می گشودند با سرعت از آنجا رفت.

راوی گفت: بزرگان و ریش سفیدانی را دیدم كه به حضرت می نگریستند و می گفتند: خدای متعال، داناتر است كه رسالت خود را كجا قرار دهد؛ از آنان پرسیدم كه اینان، چه كسانی هستند؟ در جوابم گفته شد: اینان، گروهی از طایفه بنی هاشم از فرزندان عبدالمطلب می باشند.

راوی گفت: این خبر به امام رضا علیه السلام كه در خراسان بود، رسید و آن حضرت در جریان اتفاقی كه برای فرزندش محمد علیه السلام افتاد، قرار گرفت؛ لذا فرمود: سپاس و ستایش از آن خداست؛ آنگاه به شیعیان خود كه حاضر بودند، رو كرد و فرمود: آیا جریان تهمت زدن به ماریه ی قبطیه در زادن ابراهیم، فرزند رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم و نسبت ناروایی را كه به وی دادند، می دانید؟ عرض كردند: نه نمی دانیم ای سرور ما! شما آگاهترید؛ برای ما بازگو فرما تا آگاه شویم.

حضرت فرمود: همانا ماریه، وقتی به جدم رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم پیشكش شد، كنیزكان دیگری هم با او بودند كه آن حضرت میان اصحاب و یاران خود، قسمت فرمود و در این میان، تنها ماریه كه خدمتكاری بنام «جریح» داشت و او را با روش معاشرت بزرگان (رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم) آشنا می كرد و همراه ماریه و به دست رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم مسلمان شد و ایمان و اسلام هر دو، نیكو گردید، مورد بدگمانی قرار گرفت؛ زیرا ماریه در دل رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم جایگیر شد و به همین جهت، بعضی از همسران آن حضرت به وی، رشك بردند و آن دو نفر (عایشه و حفصه)، نزد پدرانشان (ابوبكر و عمر) رفتند و از علاقه رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم با ماریه و رفتار حضرت با وی، شكایت كردند و در نتیجه وسوسه ها و دمدمه های نفس شیطانی، اظهار داشتند كه ماریه، ابراهیم را از جریح بار دار شده است؛ در حالی كه هیچ كس نمی دانست جریح، خادمی خواجه است.



[ صفحه 49]



پدران عایشه و حفصه (ابوبكر و عمر)، نزد رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم كه در مسجد نشسته بود، رفتند و در مقابل آن حضرت نشستند و عرض كردند: ای رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم! روا و پذیرفته نیست، خیانتی را كه نسبت به شما صورت گرفته و بر ما آشكار شده است را از شما، پوشیده و مخفی نگه داریم! رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم فرمود: منظور شما دو نفر چیست؟ آن دو گفتند: ای رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم همانا جریح با ماریه، مرتكب خلاف شده و او از جریح بار دار شده است و فرزند ماریه از تو نیست، ای رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم. در این هنگام چهره رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم از خشم برافروخته شد و از بزرگی مطلبی كه آن دو نفر به زبان آوردند، دگرگون گردید؛ آنگاه فرمود: وای بر شما! چه می گوئید؟!

آن دو نفر گفتند: ای رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم! هم اكنون ما، جریح و ماریه را در مشربه وانهادیم؛ در حالی كه جریح با ماریه سرگرم شوخی و مزاح بود! و با وی ملاعبه و بازی می كرد! و از او خواهشی داشت كه مردان، از زنان دارند؛ كسی را نزد آنها بفرست كه قطعا او را بدینحال خواهی یافت؛ پس حكم خدای متعال و حكم خویش را بر او جاری ساز.

پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله و سلم فرمود: ای ابوالحسن (علی)! شمشیر ذوالفقارت را بردار و رهسپار مشربه ماریه شو و هرگاه با او و جریح، بدینگونه كه این دو توصیف كردند مواجه گردیدی، با یك ضربت كار ماریه و جریح را یكسره كن.

علی علیه السلام برخاست و شمشیرش را حمایل كرد و در زیر لباسش قرار داد و چون از خدمت رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم خارج شد، به نزد حضرت بازگشت و عرض كرد: ای رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم! در مأموریتی كه به من سپردی، همچون سكه گداخته در آتشم؛ یا مثل شاهدی كه می بیند آنچه را كه غایب نمی بیند.

پیامبر اكرم صلی الله علیه و اله و سلم فرمود: فدایت گردم ای علی! البته پذیرفته است كه حاضر، چیزی را می بیند كه غایب نمی بیند.

راوی گفت: پس علی علیه السلام روانه شد؛ در حالی كه شمشیر خود را در دست داشت، تا اینكه بر مشربه ماریه اشراف پیدا كرد ومشاهده فرمود كه ماریه، نشسته و جریح با وی بود و آداب معاشرت با بزرگان را به وی می آموخت و از جمله به وی می گفت: رسول خدا را بزرگ و با عظمت بشمار و او را با كنیه (ابوالقاسم)، صدا بزن و تكریم و احترامش كن و از قبیل



[ صفحه 50]



سخنان، بر زبان می راند كه ناگهان چشمش به امیر مؤمنان علیه السلام كه شمشیر برهنه اش در دستش بود افتاد و وحشت زده، به سوی درخت خرمایی كه در حیاط مشربه قرار داشت، گریخت و با شتاب بر بالای آن رفت؛ علی علیه السلام نیز داخل مشربه شد و در همین هنگام باد وزیدن گرفت و پیراهن جریح را بالا زد و خواجگی او را آشكار ساخت.

علی علیه السلام به او فرمود: ای جریح! بیا پایین!

جریح عرض كرد: ای امیر مؤمنان جانم در امان است؟

حضرت فرمود: جانت در امان است.

راوی گفت: جریح از درخت پائین آمد و امیر مؤمنان علی علیه السلام، دست او را گرفته تا خدمت رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم آورد و به آن حضرت عرض كرد: ای رسول خدا! همانا جریح خدمتكاری خواجه است!

در این موقع رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم روی به دیوار نمود و خطاب به جریح فرمود: (بدنت) را برای آندو باز كن و بگشای ای جریح! و خود را برهنه ساز تا دروغشان آشكار شود؛ وای بر آن دو نفر باد! چه اندازه نسبت به خدا و پیغمبرش جری و جسورند! جریح لباس خود را بیرون آورد و معلوم شد كه او، خدمتكاری خواجه است، همانگونه كه علی علیه السلام توصیف كرده بود و آن دو نفر به پای رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم افتادند و عرض كردند: ای رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم! توبه كاریم، برای ما آمرزش بخواه كه دیگر تكرار نمی كنیم.

رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم به آن دو فرمود: خدای متعال توبه شما را نپذیرد! آمرزش خواستن من نیز به حال شما كه نسبت به خدای متعال و پیامبرش، اینقدر جری و جسور هستید، سودی ندارد؛ آن دو گفتند: ای رسول خدا! اگر شما برای ما آمرزش بخواهید، امیدواریم پروردگار ما، ما را ببخشد؛ در اینجا خدای متعال آیه ای فرو فرستاد كه در ضمن آن آمده است: «... اگر هفتاد مرتبه هم برای آنان آمرزش بخواهی، خدای متعال هرگز آنان را نخواهد بخشید.» [2]

امام رضا علیه السلام فرمود: سپاس و ستایش خدایی را كه رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم و فرزندش ابراهیم را الگوی من و فرزندم محمد قرارداد؛ وقتی عمر امام جواد علیه السلام به شش سال و چند ماه رسید،



[ صفحه 51]



مأمون، پدرش امام رضا علیه السلام را به شهادت رسانید و پس از وی، فرقه شیعه امامیه، در حیرت و سرگردانی فرو رفتند و در میان مردم، اختلاف فكر پدید آمد و بیشتر آنها، سن و سال امام جواد علیه السلام را برای امامت، كوچك شمردند و شیعیان سایر شهرها نیز دچار حیرت و سرگردانی شدند. [3] .


[1] احقاف: 46 / 35.

[2] توبه: 9 \80.

[3] دلايل الامامه: 384 ح 342.